بر قیاس معنی حریت. (آنندراج). بی ننگ و عار. بی نام و ننگ. بی غیرت. (یادداشت بخط مؤلف) : توبه کند شیرز شیری هگرز گرچه شتر کاهل و بی حمیت است. ناصرخسرو. بددل دزد و جلد و بی حمیت روبه و شیر و گرگ و کفتارند. ناصرخسرو. از آن بی حمیت بباید گریخت که نامردیش آب مردم بریخت. سعدی. ببین آن بی حمیت را که هرگز نخواهد دید روی نیک بختی. سعدی
بر قیاس معنی حریت. (آنندراج). بی ننگ و عار. بی نام و ننگ. بی غیرت. (یادداشت بخط مؤلف) : توبه کند شیرز شیری هگرز گرچه شتر کاهل و بی حمیت است. ناصرخسرو. بددل دزد و جلد و بی حمیت روبه و شیر و گرگ و کفتارند. ناصرخسرو. از آن بی حمیت بباید گریخت که نامردیش آب مردم بریخت. سعدی. ببین آن بی حمیت را که هرگز نخواهد دید روی نیک بختی. سعدی
بی غیرتی. بی عار و ننگی: بی حمیتی پسر کاکو و دیلمان و گردان ایشان را دیده ام. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 533). و اگر دیگر چون رضا (ع) با دیگری بسازد و صلحی کند... آن را بمداهنه وبی حمیتی و نااهلی منسوب سازد. (کتاب النقض ص 365) ، خاموش. ساکت. (ناظم الاطباء) ، غیرناطق: این رستنی است ناروان هر سو و آن بی سخن است وین سوم گویا. ناصرخسرو. ، کلمه تأکید. حتماً. یقیناً. (ازلغت محلی شوشتری نسخۀ خطی). کنایه از بی شک و بی شبهه باشد. (از رشیدی) (برهان). بی شایبه. (از انجمن آرا) (از آنندراج). بی گفتگو. بدون چون و چرا. بلاریب. بی گمان. رجوع به سخن شود: طاعن و بدگوی اندر سخنش بی سخنند ورچه باشد سخن طاعن و بدگوی ذمیم. فرخی. قرعه بر هر کو زدند آن طعمه است بی سخن شیر ژیان را لقمه است. مولوی. گفت ای زن پیش این بت سجده کن ورنه در آتش بسوزی بی سخن. مولوی
بی غیرتی. بی عار و ننگی: بی حمیتی پسر کاکو و دیلمان و گردان ایشان را دیده ام. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 533). و اگر دیگر چون رضا (ع) با دیگری بسازد و صلحی کند... آن را بمداهنه وبی حمیتی و نااهلی منسوب سازد. (کتاب النقض ص 365) ، خاموش. ساکت. (ناظم الاطباء) ، غیرناطق: این رستنی است ناروان هر سو و آن بی سخن است وین سوم گویا. ناصرخسرو. ، کلمه تأکید. حتماً. یقیناً. (ازلغت محلی شوشتری نسخۀ خطی). کنایه از بی شک و بی شبهه باشد. (از رشیدی) (برهان). بی شایبه. (از انجمن آرا) (از آنندراج). بی گفتگو. بدون چون و چرا. بلاریب. بی گمان. رجوع به سخن شود: طاعن و بدگوی اندر سخنش بی سخنند ورچه باشد سخن طاعن و بدگوی ذمیم. فرخی. قرعه بر هر کو زدند آن طعمه است بی سخن شیر ژیان را لقمه است. مولوی. گفت ای زن پیش این بت سجده کن ورنه در آتش بسوزی بی سخن. مولوی